Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for اکتبر 2009

به نام خدا

 

از یک منظر دو شیوه‌ی متفاوت برای تحلیل یک پدیده اعم  از آن که پدیده اجتماعی باشد یا سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و حتی تجربی وجود دارد. در اولین شیوه، با در اختیار گرفتن نظریه‌ای، به سراغ پدیده می‌رویم و سعی می‌کنیم پدیده را با کمک نظریه، قالب بندی نموده و در صورت تایید دقت قالب بندی، پدیده را با کمک نظریه تبیین می‌نماییم. در این شیوه می‌توان با کمک نظریه‌ی مرتبط با پدیده، آینده‌ی پدیده را پیش بینی نمود و حتی برای آن پدیده، غایتی مخصوص قائل شد. و این شیوه‌ی تحلیل قانون جهان شمول «رفتار مشابه پدیده های مشابه در شرایط مشابه “ را پیش فرض صحت خود قرار می‌دهد. این قانون بنیان فلسفی تمامی تحقیقات علمی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی از این دست می‌باشد. اما در شیوه‌ی دیگر، ما از قانونی دیگر مدد می‌گیریم و با تاکید بر آن که ”هر پدیده ای یکتاست“ بدون نظریه پردازی خاصی به سراغ خود پدیده می رویم و سعی می‌کنیم تا پدیده را در تمامیت تفاوت و تشابهش با موارد قبلی، ببینیم. در این شیوه به جای تاکید بر سیر مشابه امور، بر تفاوت‌های خاص امور انگشت می‌گذاریم. پدیده را به جای ساده کردن، یا همان قالب بندی کردن، در کلیت پیچیده اش می‌نگریم و در نهایت، تنها به توصیف آن پدیده اکتفا می‌کنیم. در این شیوه، پدیده، غایتش را تنها پس از اتمام خودش باز می‌یابد و هیچ غایت محتوم و از پیش تعیین شده‌ای برای خود نمیابد. پس در شیوه‌ی اول، این نظریه است که به پدیده تحمیل می‌شود و آینده اش را پیش بینی می‌کند اما در شیوه ی دوم، این پدیده است که با تمام زوایای آشکار و پنهانش، خودش را تنها و تنها در خودش رقم می‌زند. این که تحلیلگر کدامیک از شیوه‌های بالا را برای تحلیل پدیده‌ی مورد نظر انتخاب کند، نتایج تحلیلش متفاوت خواهد بود. اما شاید یک نکته مسلم باشد که تمام تحلیل‌گرانی ‌که به جنبش سبز پرداختهاند، چه موافق و چه مخالف، همواره از شیوه‌ی  اول استفاده کرده‌اند، مثلاً برایشان شباهت تاریخی قائل شده اند، یا به جای آنکه برایش امیدی قائل شوند، آینده‌ی محتومی را برای آن پیش بینی کردند، یا در کل از آن ناامید شدند یا به آن امیدهای رویایی بستند. تمام این نتایج ریز و درشت، چه از نظر موافقت با جنبش، چه از نظر مخالفت با آن، همگی زاییده‌ی شیوه‌ی تحلیل اول می‌باشند. نگارنده قصد ندارد در مورد آفات و مزایای این شیوه‌ی تحلیل سخن براند و تنها قصد بر آن بود که با توضیح مختصر تفاوت در شیوه‌ی تحلیل، به تحلیل جنبش سبز بر مبنای شیوه ی دوم بپردازد. پس دیگر نمی‌پرسیم جنبش سبز چیست؟ بلکه تصدیق می‌کنیم جنبش سبز هست. نمی‌گوییم آخر و عاقبتش به اینجا و آنجا می‌رسد می‌گوییم هنوز که نرسیده است. نمی‌گوییم جنبش سبز به هیچ کجا نمی رسد! می گوییم هنوز که هست و انشاالله می رسد. از آینده‌اش هم اگر پرسند باید گفت با خداست.

چند شب پیش  دوستی بر ما تکلیف کرد که در تحلیل  جنبش سبز، قلم بر حسب وظیفه زنیم و به توضیح عقلانی جنبش بنشینیم، امشب که افکارم را مرتب کردم، دیدم هنوز جنبش می‌جنبد و هر روز جنبه‌ای دگر از خود  را نشان می‌دهد. پس هنوز نمی‌توان از آن نوشت، چرا که هنوز می‌جنبد وکاش هرگز نتوان از آن نوشت. کاش همیشه در ما پیچد، همیشه خودش را تکرار کند و دورش به تسلسل رسد. کاش عاشقانه شود. دیگر همه دانند که عاشقانه‌ها به دفترها نمی‌آیند، که در دلها بی‌قراری می‌کنند.

شبهای بلند پاییز امسال به عکس هر سال امید را در خود می‌پروراند. گویی برگها نمی‌خواهند زرد شوند. مزرعه ها هنوز سبز مانده است….

راستی اگر تاریخ بدانی ، در این روزها کاروانی که مدینه را به سوی جهان ترک کرده است، به مکه می رسد و در انتظار حج است. دست روزگار، شوق کعبه خواهی آنان را به سوی کربلا رهنمون کرد….

تا حسین چیزی نمانده است…

جنبش هنوز می جنبد…

علم ها هنوز پایدارند…

وقت تحلیل نرسیده است…

 علم برگیر…

Read Full Post »

بسمه تعالی

 

 بی شک در هر جامعه مدرن و توسعه یافته ای، نقد و آسیب شناسی یک سیستم، یکی از مهمترین، اصلی ترین و ذاتی ترین ابزارهای پیشبرد خواسته ها و اصلاح روشها برای رسیدن به هدف است. آنچه به عنوان نقد منظور است، گزاره های عقلانی و منطقی ای است که با برشمردن نقاط ضعف و قوت هر سیستم، سعی در اصلاح وضعیت فعلی نماید. لزوم نقد و گفتمان انتقادی در ابعاد مختلف فرهنگی اقتصادی، سیاسی و… می تواند در مقابل مشکلات و پدیده های جدید منجر به چاره‌جویی شود و راه های کج و انحرافی را روشن سازد.اگر انتقاد از جنبش در این برهه زمانی از دیدگاهی ناموجه و بدور از مصلحت به نظر می آید بایستی توجه کرد که آغاز افول تمام جنبشها و نظامها از سپیده دم «انتقاد گریزی» و «عدم تحمل انتقاد» آغاز می شود. هیچ بهانه ای حتی یک برهه زمانی حساس نمی تواند لزوم نقد پذیری را از یک سیستم ساقط کند، که راز بقا و تقویت یک نظام پویا و خلاق در درجه انتقاد پذیری و سرعت خود-اصلاح-گری آن نهفته است

اکنون با فروکش کردن تب انتخابات و همچنین تب پیامدهای آن زمان مناسبی است تا به نقد بهتر و دور از هیجان افکار و اعمال افراد حاضر در صحنه قبل و بعد از انتخابات پرداخت و از منظر نقد فراگیر به تمامی وجوه شخصیتی افراد و گروه های مختلف نگریست. نقدی عقلانی که با در نظر گرفتن پارامترهای مختلف و با بررسی حوادث قبل و بعد از انتخابات، سعی در آسیب شناسی جنبش نو پایی کند که از هم اکنون نیازمند بحث، گفتگو و نقد است.در چند ماه اخیر مردم به طرق گوناگونی سعی در بیان نارضایتی و اعتراض خود به نحوه اداره کشور و چگونگی انجام امور اجرایی داشته اند که هر کدام از این اعتراضات ریز و درشت در جایگاه خود قابل بحث و بررسی و نقد هستند. بی شک بازخوانی و مطالعه دقیقتر آنچه در این چند ماه رخ داد، راه را برای تکرار برخی اشتباهات انجام شده می بندد و در عوض راه های جدیدی را برای پیشبرد اهداف پیشنهاد می کند. به طور مثال اقداماتی نظیر جشن تولد برای رهبران جنبش و یا شعار نویسی بر روی اسکناس ها راه های مناسبی برای پیشبرد اهداف جنبش به نظر نمی رسند و برخی شعارهایی که در برخی تجمعات سر داده شده اند، به طور جدی قابل تجدید نظر به نظر می رسند. نباید از نقد کارهایمان بترسیم، آیا واقعاً کارهایی مثل تلاش برای قطع برق کل کشور، کار عاقلانه و منطقی است؟

آن‌چه مسلم است، این است که بسیاری از ابعاد حرکت های اجتماعی یک صد سال اخیر درایرانی هیچ‌گاه به معنای وسیعش و به طور جدی، با گفتمان نقادانه درگیر نبوده و از این حیث محروم بوده اند و چه بسا همین انسداد و عدم پویاییشان منجر به شکست و توقفشان شده است. اگر راه سبز امید می خواهد که به سرنوشت این جنبش های شکست دچار نشود، نیازمند خود-اصلاح گری و بهبود عملکرد در قبال جامعه است. به خصوص باید توجه داشت که راه سبز امید به ‏دلیل نو بودن، بیشتر نیازمند آسیب شناسی است تا بتواند به مرور و در طول مسیر، ضعف ها و نقاط قوت خود را بشناسد و برای بهبود عملکرد خود بیش از پیش تلاش کند.

Read Full Post »

به نام خدا

بدون اتلاف وقت و اطاله‌ی کلام و تکرار مقدمات طولانی و ملالت آور، مستقیم به سراغ خواسته و مقصود خویش می روم و سعی می کنم تا آنرا روشن و واضح با شما دوستان در میان بگذارم و منتظر نظرات راه گشاتان باشم.

 یکی از فلاسفه‌ی عهد قدیم می گوید انسانی که هزاران چشم داشته باشد، اصولا کور است ؛ اما آیا این جمله در باب این جنبش هم مصداق دارد؟ همه نیک می دانیم که جنبش سبز متشکل از افراد با سلیقه های متفاوت است و شعار هر فرد یک رسانه نیز بر همین فرض و مبنا استوار بوده است. اما آیا این تکثر سبب می شود که این جنبش کور باشد و نداند که چه می خواهد و میان خواست ها و مطالبات خویش سرگردان شود .این سوال قبل از انتخابات هم مطرح بود اما جواب آن به هیچ عنوان به اندازه‌ی امروز حیاتی نمی نمود، به خصوص اکنون که شکل گیری شبکه و جبهه‌ی «راه سبز امید» مد نظر است. یکی از آفاتی که این جنبش و حرکت مردمی را تهدید می کند، نه تکثر آن، که عدم فهم، تفهیم و پاسداشت این تکثر است. لذا بسیار ضروری می نماید که به صورت عمیق و جدی وجدان پلورالیستی و متکثر این جنبش را فهم و تفهیم کنیم.

 بخش های مختلفی از توده در این موج نقش داشته و آنرا یاری کرده اند و مسلما امروز نیز خواهان پیوستن به این شبکه هستند تا بتوانند مطالبات خود را پیگیری کنند. حال باید در مواجهه با این خصلت چه کرد؟ خصلتی که به شدت چون شمشیر دو لبه می نماید موفقیت یا شکست جنبش تا حد زیادی به آن وابسته است. آیا باید بخشی از شعارها، مطالبات و خواسته ها را طرد و سرکوب کرد به عنوان اینکه حساسیت زا هستند و یا با خواسته های عمده‌ی اعضای این شبکه در تعارض هستند؟ آیا هر کدام از این صداهای متکثر حق دارند خود را صدای جنبش تلقی کنند و دیگران را به کم عقلی ،احساسی بودن و عدم درک درست سیاسی و … متهم کنند؟

 آیا می توان به بهانه‌ی حفظ وحدت و هم‌بستگی هر ندای دیگرِ و متناقض حتی متباین را طرد کرد و در حاشیه گذاشت و بر آن نهیب زد؟ چگونه می توان جنبش را به مرتبه‌ی وحدت در عین کثرت سوق داد؟ بدیهی است که فعالیت ها و کارکردهای امروزین این جنبش با مبانی کار احزاب کلاسیک پاک بیگانه است و بر پایه‌ی دو اصل اساسی، استقلال فردی و ابتکار شخصی استوار است. دو عاملی که تا به امروز این موج را زنده نگه داشته و آنرا پیش می رانده استقلال فردی و ابتکار شخصی است. هر کلام و عمل که به این دو عامل آسیب رساند، ضربه‌ی جدی به کارکرد مناسب شبکه می زند. ما باید خصلت پلورالیستی و رنگین کمانی این جنبش را پاس بداریم و بدان احترام بگذاریم.

 ما می توانیم مسلمان، فعال حقوق بشر، جمهوری خواه متدین، سکولار و یا هر چیز دیگر باشیم اما در پیکربندی این جنبش به عنوان تابلوی هیچ کدام نباشیم و همگی حول مفاهیم آزادی خواهانه با تکیه بر قانون اساسی، انتخابات آزاد ،سازماندهی مبارزه علیه دولت کودتا ،آزادی زندانیان سیاسی و اعاده‌ی حیثیت از آنان و شناسایی و مجازات عاملین و آمرین کشتارها و تجاوزها، گرد هم آییم. ممکن است کسانی بگویند اگر کسی چهرچوب فکری ما را نمی پذیرد می تواند در مجرای دیگری مبارزه مدنی خود را ادامه دهد. در جواب بایست بیان داشت که اینگونه ادبیات شایسته و متناسب با مدعای ما نیست زیرا به خوبی می دانیم که در فضای سیاسی مستبدانه‌ی فعلی کشور مجرایی به جز «راه سبز امید» برای انجام مبارزه‌ی مدنی تاثیرگذار امکان پذیر نیست و طرد هر فرد یا گروهی از این شبکه به معنای منفعل کردن و بالطبع نابودی آنهاست. از سوی دیگر یکی از محسنات حضور در بدنه‌ی این شبکه علاوه بر افزایش توان چانه زنی آن در برقراری دیالوگ انتقادی با حاکمیت این است که احساس موثر بودن در افراد ایجاد می کند و افراد را برای کار و تلاش بیشتر ترغیب می کند. از سوی دیگر موجی از هویت را در بدنه تزریق می کند که از این حیث شبیه کارکرد مچ بند سبز است که توان و عمق تفوذ خود را در جریان انتخابات به خوبی نشان داد.

 محدود کردن افراد ومجبور کردن آنان و شکستن خلاقیت و تفکر آنانبه قصد حفظ وحدت جنبش ما را دچار نقض غرض خواهد کرد و جدی ترین ضربه را به همبستگی جنبش وارد می سازد و امکان زیست سیاسی همدلانه را از افراد باز می ستاند. لذا نگارنده بر این باور است که رعایت عمومی مبانی مشترک روش کاراتری برای حفظ این همبستگی است و به هیچ عنوان نمی باید که وحدت جنبش را (که لازمه‌ی ثمرگذاری و حیات هر امر اجتماعی است) فربه تر از همبستگی ترجمه کرد که جز تفرقه نخواهد فزود.

 با یک درک فراگفتمانی و صرفا تاریخی می توانیم اهمیت موضوع را بهتر و از زاویه ای دیگر نیز تفسیر کرد. این زمان، فرصت شکفتن است، شکفتن غنچه ای که کسانی سال ها برای آن زحمت کشیده اند و رنج ها دیده اند و آنهم غنچه‌ی تساهل، تحمل و مداراست. این برهه‌ی حساس تاریخی بهترین فرصت است تا نشان دهیم که آن همه مشقت ها بی حاصل نبوده است و ما می توانیم در عین کثرت، در عین اینکه با یکدیگر اختلاف نظر داریم و هرکدام بر نظر خویش پافشاری می کنیم اما یکدیگر را حذف نمی کنیم و یکدیگر را دشمن نمی پنداریم بلکه با یک درک متقابل و تن دادن به یک دیالوگ انتقادی و تامل دوسویه سعی کنیم تا افق های جدیدی از خردورزی را پدیدار سازیم. این زمان بهترین فرصت برای یک تمرین مدنی است تا برقراری دیالوگ انتقادی به رسم و مرام وهویت جمعی ما بدل شود ؛ و این آزمونی ست که اگر از آن سربلند بیرون آییم خجستگی آن بیش از تمامی پیروزی های احتمالی جنبش است. لذا در برخورد و دیالکتیک میان اندیشه ی موسوی و طیف های مختلفی که تکه ای از این جنبش هستند، بایست توجه داشت که جناب موسوی و اندیشه‌ی ایشان نوک پیکان مطالبات و خواستهای جنبش نیست که همه مجبور به تبعیت از آن باشند بلکه اندیشه‌ی ایشان به عنوان نقطه کانونی و مرکز جنبش می بایست تلقی شوند، به عبارت دیگر ایشان نوک پیکان جنبش نیستند بلکه مرکز این موج می باشند.

 برای ارتباط درست با این نقطه‌ی کانونی می بایست آنرا به درستی شناخت تا بتوان با آن وارد یک دیالوگ منطقی شد و لذا سعی می کنم تا شاخص های اساسی و دال محوری اندیشه و گفتمان مهندس موسوی را به طور خلاصه تبیین نمایم تا از هرگونه کج فهمی احتمالی پیش گیری شود. مهندس موسوی به محض ورود مستقیم به عرصه‌ی کلان سیاست گفتمانی را مطرح نمود توانست بسیاری از نیروهایی را که تا به امروز ما آنان را دشمنان یکدیگر و غیر قابل جمع می پنداشتیم را کنار یکدیگر جمع کند. ایشان در سخنرانی ها و بیانیه های خویش (قبل و بعد از انتخابات) از هم نشینی و عدم تعارض میان مفاهیمی چون «سنت و مدرن»، «قدرت و نظارت «، «دین و مردم سالاری»، «دین و برنامه ریزی»، «آزادی و عدالت»، «آزادی و دین مداری»، «آزادی و قانون»، «کثرت و وحدت» سخن می گفتند. حال سوال اینجاست که این ویژگی گفتمان میرحسین موسوی ناشی از چیست؟ مگر امکان دارد که بتوان دو گروه وتفکر، که چه از لحاظ خاستگاه و چه رویکرد و ماهیت، با یکدیگر متفاوت هستند را حول یک گفتمان واحد و متعین گرد آورد؟

 آیا اصولا می توان در تقابل معنایی این مفاهیم، پهنه و جغرافیای مشترکی یافت؟ در سده‌ی اخیر افراد زیادی در پی جواب این پرسش رفته اند و با پاسخ های متفاوتی بازگشته اند. میرحسین در جواب این سوال دست به کنشی متافیزیکی می زند اما آنچه متافیزیک و پاسخ وی را از کنش های متافیزیکی دیگران متمایز می سازد به دلیل افتراق در دیالکتیک نفی است. زیرا میرحسین با فراست خویش به خوبی دریافته است که گویی این مفاهیم در صحنه‌ی اجتماع چون ریه است که هرگونه جراحی سبب بازتولید آن می شود و هرگونه نفی این مفاهیم به متافیزیک دیگری ختم می شود. زیرا او به چشم می بیند که کم رنگ نمودن عنصر عدالت در برابر آزادی در دوران اصلاحات به بازتولید عدالت خواهی غیر اصولی و شعاری انجامید. به همین دلیل میرحسین شمشیر نفی هر یک از این مفاهیم متقابل و به ظاهر متباین را غلاف کرده است چرا که آن را نه مطلوب و نه ممکن می داند. لذا وی از نفی یکی از پایه های این تقابل صحبت نمی کند و از دیکانستراکشن این تقابل سخن می گوید. (در اینکه دیکانستراکشن چیست متفکران زیادی قلم فرسایی کرده اند اما متاسفانه عده ای ندانسته به اشتباه آنرا «تخریب» ترجمه کرده اند) منظور از دیکانستراکشن در اینجا همان مفهومی است که ژاک دریدا از آن به دست می دهد. منظور از دیکانستراکشن در واقع به هیچ عنوان به معنی تخریب نیست بلکه به معنی بر هم زدن آرایش تقابل های دوتایی است و آنها را از تقابل به همکاری کشاندن. دیکانستراکشن، فهم و حل تقابل مفاهیم نیست که اصولا نفی تقابل آنهاست. لذا میرحسین آن مفاهیم را از تقابل خصمانه به زیر می کشد و بین آنها همزیستی مسالمت آمیز برقرار می سازد. و از این منظر است که تکرار می کنم که اندیشه‌ی میرحسین مبتنی بر «نفی دیالکتیک نفی» است. زیرا با نگاه به گذشته به خوبی دریافته است که دیالکتیک نفی آفت اندیشه ورزی مدرن است که همواره چه بر جریان های شبه روشنفکری و چه جریان های ارتجاعی دینی چون شبحی سایه افکنده بود و امکان اجتهاد و فهم همدلانه‌ی مفاهیم را از بین می برد و حتی شاید بتوان گفت یکی از دلایل شکست بسیاری از جریان های فکری چند سده‌ی اخیر همین موضوع بوده است.

 یکی از چالش های عمده و و پرسش های جدی که در باب اندیشه‌ی میرحسین می توان بیان داشت این است که این مفاهیم صرفنظر از تباین هویتی و معنایی، دچار یک پراکندگی هستند و با وجود این پراکندگی، اندیشه‌ی وی چگونه وحدت و محدوده‌ی خود را قوام خواهد بخشید؟ در جواب این سوال بیان می داریم که اصولا در اندیشه‌ی مدرن سامان یافتگی و قوام یک گفتمان، نه بر اساس اصلی واحد بر حسب موضوع مشخص، نه بر حسب معیاری مشترک به لحاظ تولید معنا، بلکه بر بنیان قواعد مترتب بر تمایز ها و پراکندگی ها شکل می گیرد که فوکو این سازواری گفتمان را انتظام در پراکندگی می نامد که در آن گفتمان ها، به مثابه‌ی سیستمی مترتب بر پراکندگی عمل می کنند و آنچه این پراکندگی را انتظام و وحدت می بخشد، حضور یک «نقطه‌ی کانونی و گره‌ ای» است. در گفتمان میرحسین آنچه که این قواعد مترتب بر تمایز ها (دقت کنید که صحبت از «تمایز» است و نه «اختلاف، تباین و تغایر» چنانکه عده ای چنین می اندیشند) وپراکندگی ها را یک پارچه می کند و به آن هویت مستقلی می بخشد، «مفهوم قانون اساسی» است.

برای فهم این مطلب باید در نظر داشت که از سال ها پیش اندر باب دین، حکومت، سنت و مدرنیته، عدالت و آزادی، دموکراسی و دین، قانون مردمی و الهی، عدالت و توسعه و … سخن های بسیار رفته است و کتاب ها نوشته شده است و شاید بتوان قانون اساسی ایران را (با همه‌ی کاستی های اجتناب ناپذیر آن) نتیجه و ثمره‌ی همه‌ی تلاش ها و مجاهدت ها دانست. لذا از این جهت است که میرحسین موسوی هنگامی که در برابر سوالی در باب نسبت آن مفاهیم قرار می گیرد تنها به قانون اساسی رجوع می دهد و آنچه در قانون مصرح شده است را حجت می خواند و بیهوده خود را در ورطه‌ی بحث و نزاع کلامی در باب آن مفاهیم قرار نمی دهد ؛ زیرا تکرار مکررات است و افتادن در دور و تسلسلی است که قبلا صورت پذیرفته است و قانون اساسی نتیجه‌ی آن است. با درک این موضوع می توان اهمیت قانون و جایگاه آن به عنوان یک دال اصلی در گفتمان میرحسین را فهم کرد. امید است تا تامل در این مباحث مطروحه ما را به نقطه ای رساند که فاعل و مفعول استبداد نباشیم و بر هیچ‌کس حتی خود استبداد نورزیم .

Read Full Post »